حالا تصور کنید ، که مسافری از فرهنگ و دیاری دیگر مهمان شماست ، آمده است ببیند ، بلوچها چه شکلی اند، چه می خورند؟ چگونه می پوشند ؟ عروسیهایشان را چه جوری برگزار می کنند؟ شیرینی جات و ترشیجاتشان چگونه اند؟ رقصها ، آواز ها ، آواهایشان چگونه است ؟ سوغاتی اش چیست و...
همه این موارد که ذکر کردم ، سرجمع ، قوت فرهنگی یک قوم را نشان می دهد. در این نوشته به هیچ کدامشان نمی پردازم . اما چند روزی است که خیلی در مورد فرهنگ غذایی و شیرین جاتی که داریم فکر می کنم .اصلا" شیرینی ما چیست؟ تا مثلا" این مسافر که خود سفیر فرهنگی است ، زمانی که می خواست به شهرش برود ، آنرا با خودش سوغات ببرد؟
تا حالا فکر کردید ؟ شاید پاسخ دهید که بله ما انواع مختلف شیرینی جات راداریم. اما سئوالم چیزی دیگری است. مثلا" اصفهانی ها « گز» دارند . کرمانشاهی ها « نان برنجی» ، سوغات ارومیه :«حلوای سیاه» است و یزدیها با انواع برندها و بسته بندیها : « قطاب » ، «پشمک » و « باقلوا» پول پارو می کنند. سوغات قم : سوهان است و کرمانیها هم توانسته اند با انواع شیرینی جات بومی و محلی مانند :« کلمپه » »قوتو » قوت فرهنگی شان را تجاری کنند. حتی سیستانیها نیز از قافه خود را عقب نینداخته اند و با خرمای ایرانشهر، کلوچه خوشمزه ای درست کرده اند ، بنام کلوچه زابلی.
ما چی؟ نیکشهر چه شیرینی دارد؟ خاش چی؟ نه اینکه نداریم. داریم ، اما از آنجا ، دچار خود کم بینی فرهنگی هستیم و همه زیباییها را در فرهنگهای دیگر می بینیم ،تصور می کنیم ، باید برویم برای مهمانانمان از شیرینیهای بازاری پر از خامه بگیریم. مالیده (خاشی ها) و چنگال ایرانشهریها که کلاس ندارد. این یعنی فقر فرهنگی ، نمی خواهد که بروید چند کتاب جامعه شناسی بخوانید تا مفهوم فقر فرهنگی را درک کنید. اندکی عناصر زیبای فرهنگی مان را که دارند روز بروز غریبتر می شوند ، ارزیابی بکنید متوجه می شوید، که چقدر فقیریم!!
در خاش نوعی شیرینی محلی وجود دارد بنام : « مالیده» . این شیرینی را در عروسیها در شب زفاف در بین مهمانان توزیع می کنند. که ترکیبی است : از نان محلی تازه طبخ شده ، روغن مایع و شکر . جالب است که زنهای جدید خاشی معتقدند که این نوع شیرینی کلاس ندارد!!! که خوشبختانه از آنجا که سنتها دیر بوجود می آیند ودیر هم از بین می روند تا حالا نتوانسته اند آنرا حذف کنند. حالا اگر همین زنها می آمدند و این شیرینی را از حالت فله ایی در می آوردند و در قالبهای مختلف به اشکال قشنگی درمی آوردند و با پسته یا بادام یا کاکائو تز ئینش می کردند می شد یک شیرینی باکلاس!!! و باز همین شیرینی را می توانستند در کارگاههای بزرگتر طبخ کنند و در قالب شیرینی محلی «خاش» عرضه کنند تا هر مهمانی و مسافری که می آمد متوجه غنای فرهنگی این شهرمی شد. هم شغل ایجاد می شد و هم یک عنصر فرهنگی ، باعث ایجاد یک کسب و کار جدیدی شده بودو هم دیگر ما دغدغه اینرا نداشتیم که سنتهای فرهنگی مان یک به یک دارند از دست می روند.
