تمام سعی ام در این وبلاگ این بود که اندیشه را پر و بالی بدهیم اما بدلایلی که شاید گفتنش در اینجا صلاح نباشد ، فعلا" نیستم . امیدوارم که روزی برگردم .............
بدرود .
تمام سعی ام در این وبلاگ این بود که اندیشه را پر و بالی بدهیم اما بدلایلی که شاید گفتنش در اینجا صلاح نباشد ، فعلا" نیستم . امیدوارم که روزی برگردم .............
بدرود .
مدتی قبل به اتفاق دو تن از دوستان فرهیخته ، از مراسمی در دانشگاه بر می گشتیم.یکی از این دوستان که دانش آموخته اقتصاد بود از درآمدهای سرشاری صحبت کرد که با باز شذن یکی از گذرگاههای مرزی سرباز به جیب قاچاقچیان سوخت می رود. و باز یکی دیگر از سرمایه دارهای ایرانشهری هم با افتخار از نوجوانان سربازی می گفت که روزی یک میلیون تومان از رد و بدل کردن قاچاق از دو سوی مرز گیرشان می آید!!
یاد شهر مرزی میرجاوه افتادم ، این شهر یکی از شهرهایی است که در آن درس و تحصیل و کارهای مولد هیچ خریداری ندارد. باور نمی کنید اکثریت کارمندان این شهر ، غیر بومی هستند و عمدتا" از زاهدان تامین می شوند. تمام مردم این شهر درگیر تجارت مجاز و عمدتا" غیر مجاز با آنسوی مرز هستند. جالب است که بدانید چه مناطق حاصلخیز کشاورزی که در حاشیه نوار مرزی در اختیار مردم این شهر قرار دارد و آبادیهایی که فقط بارانداز انواع کالاهای قاچاق هستند !!!
زابل چند ین سال قبل هم نمونه دیگری از رونق فعالیتهای پردرآمد قاچاق بود که مدتها بسیاری از جوانان این استان را در هیاهویی کاذب گرفتار ساخته بود. اتفاقا" در آن سالها صدای اعتراض خیلی ها در آمد چرا که درس و مشق در این شهر تعصیل شده بود. یادم می آید که خیلی از سرحدیهای ما به زابل مهاجرت کرده بودند و در آنجا به این کار پر درآمد مشغول بودند.
جالب است که با آغاز سهمیه بندی بنزین ، در یاداشتی در مرز پرگهر خوشحالی ام را در میان اعتراضات خیلی ها ابراز کردم. در آن زمان خوشحال شدم که با قطع قاچاق سوخت ، دیگر دانش آموزان ما بزرگترین آرزویشان زدن مندی(بارانداز سوخت) نخواهد شد و درس و تحصیل نه یک ضد ارزش بلکه به یک ارزش تبدیل خواهد شد و از طرفی با بسته شدن مرز و متوقف شدن قاچاق، زمینهای بکر و زرخیز منطقه ای مثل میرجاوه بلکه روی آبادانی به خود ببینند.
گزارش بلوچ پرس خیلی دردآور بود . بنظرم باز کردن این گذرگاه لطفی نیست که درحق مردم این منطقه . بلکه آنچنان که در گزارش این سایت آمده بود و خاطره ای تلخ که از منطقه میرجاوه داشتیم ، می تواند نتایج ناگواری را در سالهای آینده به بار آورد . البته من مخالف تجارت ظابطه مند و هدفمند نیستم بلکه نگرانم که یک نسل که می تواند ، از دل آن آدمهای مهمی بیرون بیایند ، در آتش این سیاستهای نامناسب بسوزند.
می دانم که کارم در مقابل حجم گسترده مصائب و مشکلات کم است. شاید از 50 کودک خیابانی یکی را در بگیرد اما همین کار را هم ارزشمند می دانم.......
... به کار کار خالص و بی ریا اعتقاد دارم . موسسه ما شماره حساب دارد اما هیچ موقع از آن استفاده نکردیم و هر کسی که تمایل به کمک داشته باشد پرونده ای از افراد تحت پوششمان را به او می دهیم و معتقدم که خود کمک دهنده باید در تمام مراحل کم حضور داشته باشد و این برای هردو (کمک دهنده و کمک گیرنده) از لحاظ روحی مناسب است....
........توانمند کردن زنان یکی از اهداف موسسه است. خیلی در این زمینه فکر کردم و کار کردیم . سعی کردم که در کلاسهایی که برگزار می کنیم مهارتهای زنان را افزایش بدهیم. مهارتها خیلی کم است و تنها مهارت زنان سوزندوزی است که سعی کردیم ملزومات و مواد اولیه کار را دست زنهای تحت پوشش بدهیم و محصولات آنها را تضمینی بخریم .....
....همانطوریکه آقا مسعود (اشاره به مسعود کلکلی از همکاران زحمتکش این موسسه ) اشاره داشتند هر چند تمرکز کار ما بروی زنان است اما در خیلی از زمینه های دیگرمانند : حمایت از کودکان بی سرپرست ، کمک برای ترک اعتیاد، بیماران و اعزام آنها به شهرهایی مانند: کرمان و کمک به فرزندان دانش آموز تحت پوششین کار کردیم . و تا حالا 70 پرونده تحت پوشش در دست اقدام داریم .
...چند نمایشگاه برگزار کردیم . خوشحالم که بعضی ها با چه عشقی کمکمان شده اند. دختری معلول از کرمان آثارش را برای کمک به موسسه فرستاد و یا دختر خانم معلول دیگری از تهران تماس گرفت که در کار «منبت» است و حاضر است آثارش را برای فرو ش به نفع موسسه در اختیار بگذارد......
.......تنهاییم. دلمان می خواهد که خیلی ها بیایند پای کار. دلم می خواهد که با کمک آنهایی صاحب دانش و توانمندی هستند قوی تر بشویم . تا کمکهایمان اثربخش تر باشند......
من شما (اصحاب خبر و اطلاع رسانی ) را از آنهایی می دانم که می توانید فرهنگ نوع دوستی را گسترش بدهید . بخدا صحنه هایی را دیدم خیلی درد ناک از آسیب ها و مشکلات مردم . دلم می خواهد که که همه ما این دردها به راه حل هایی منجر شود.....
.....هیچ موقع نخواستم موسسه یا خودم در بوق و کرنا باشیم. هیچ موقع به مسئولان مراجعه نکردم . نه اینکه به همکاری آنها نیاز نداشته باشم ، بلکه دوست داشتم خود مسولان به موسسه بیایند و خودشان نیز جزئی ازکار شوند. ....
###### ######## ######### ###### #######
نمی دانم ، چرا وقتی خاله (خانم شریفی زاده ) که موسسه خیریه بوستان مادر را اداره می کند ، توضیحات بالا را- که من خلاصه و چکیده ای از آنها را که از روی ذهنم به کاغذ منتقل کردم - ؛ را می داد ، مدام ذهنم درگیر بود.درگیر مسائل و مشکلات جامعه ، درگیر راه حلها ، و از همه مهمتر ذهنم ، در عظمت زنی بی مانند که تمام زندگیش را وقف انسانهای دردمند و نیازمند ساخته و با صداقت بی ریا برای همنوعش فارغ از هر رنگ ، نزاد و زبان و.... در حال خدمت بود ؛ مدام دنبال واژه ای می گشت ......
. می دانم که اگر این نوشته را بخوانند ، از اینکه جملاتی در مورد ایشان نوشتم ، ناراحت می شوند چرا که « خاله بچه های دردمند ایرانشهر» هدفش و کارش چیزی دیگر است. . وقتی که در جلسه دیروز که با بچه های رسانه در محل موسسه بوستان مادر برگزار شد ، خاله واژه « بشر » را به کرات تکرار می کرد ، از خودم خجالت کشیدم.چرا که حداکثر دایره فکرم در این وبلاگ فقط استان است و مردمانش !! اما خاله تلنگری زد:
که انسانیت و خدمت به همه بشریت زیباست.
به قلم : میربلوچ
مدرنیته به سادگی به دست نمی آید و برای دست یافتن به آن بهایی بسیار سنگین باید پرداخته شود . با شرایط فعلی ،مردم ما استعداد و آمادگی برای چنین سیستمی را ندارند. آنها در سنتهای دیرینه خود جا خوش کرده اند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند که آنها را از دست بدهند. عناصر هر جامعه افراد آن هستند. اگر تک تک این عناصر خوب باشند و یا اکثریت آنها از تعادل نسبی برخوردار باشند آن جامعه خوب و متعادل شمرده میشود. استان ما به دلایل زیادی نامتعادل است یک حالت دو قطبی مثل بلوچ و غیر بلوچ یا شیعه و سنی یا بلوچ و زابلی در آن مطرح است. افراد زمانی که به یکدیگر میرسند با این شعبات ذکر شده تنظیم رابطه میکنند. بعبارتی دیگر احساسات قومی ، مذهبی و ملی بجای تعقل و منطق حاکم است. اینگونه برداشتها با روح مدرنیته تطابق ندارد. جامعه ما بیمار است احساسات و عقل جمعی با یکدیگر تطابق ندارند. اینگونه عوامل مدرنیته را در جامعه غیرممکن میکند. منظورم این نیست که این کار برای ما امکان پذیر نیست بلکه برعکس امکان پذیر است ولی بشرطی که ما تغییر مسیر بدهیم. یعنی ابتدا باید خودمان را عوض کنیم. شما درست تشخیص داده اید (نگاه از درون) این قدم اول است باید ما خودرا خوب بشناسیم و دریابیم که در کجا ایستاده ایم تا قادر باشیم مبدا را انتخاب کنیم. زمانی که خود و ناهنجاریها را شناختیم میتوانیم به فکر درمان و چاره باشیم. این شناخت باعث تغییر دید ما خواهد شد یعنی میتوانیم کمبودها، مسیر راه و هدف خود را تجزیه و تحلیل کنیم . این کار هنگامی اتفاق می افتد که ما عادات و رفتار خودمان را عوض کنیم و از مسیر جدید هم اطلاعات کافی داشته باشیم.
دخترکی کوچولو حدو 4 ساله ، با رنگ سیاه و پریده در حالی که بخش از صورتش منتهی به گوش چپش قرمز شده است به همراه زنی دیگر در گوشه ایی از راهرو بیمارستان در حال بازی است. زنی که همراهش است و به نظر من با توجه به سنی که دارد ، مادربزرگش می نماید البته باید توجه داشت که در این استان بدلایل متعدد ، زنان بسیار پیرتر از سنشان بنظر می رسند . کودک در حال بازی کردن بود که مردی با کیف چرمی قرمز رنگ و صورت شفاف و درخشان که فقط من در میان اطباء دیدم ، با عجله می خواهد به یکی از بخش ها برود ، با دیدن کودک ناگهان می ایستد و به طرف او می رود و خم می شود شروع می کند باکودک به صحبت کردن ، حدود یک دقیقه دخترک را که لباسی مندرس بر تن دارد را نوازش می کند . و در حالی که بغلش می کند دخترک را می بوسد .... از این ارتباط عاطفی ، پزشک با بیمار خردسالش به وجد می آیم معمولا" اکثر پزشکانی که طی این سالها دیدم ، در فضای دو دو تا چهارتا و مادی اندیشی غرق هستند . اما این صحنه خیلی زیبا و انسانی بود. از یکی از کارمندان بیمارستان می پرسم اسم این دکتر کیه ؟ ......دکتر « با آبرو» متخصص اطفال.
نگاه اول :
بلوچ روشنگر:
فعال شدن و به جنبش در آمدن انرژی نهفته در جامعه ی بلوچی در جهت رسیدن به دغدغه هایی که مطرح نمودید، منوط به مدرنیسم اجتماعی و بازسازماندهای جامعه در ساختارهای جدید و مدرن است. گام اول در جهت رسیدن به این مهم، تلاش برای شناخت ماهیت جهان مدرن و نیز ریشه دواندن این اندیشه ها در جامعه ی بلوچی، است. سازمان اجتماعی جامعه ی ما فوق العاده فرسوده و عقب مانده از جهان مترقی امروز، است و به همین دلیل، دغدغه هایش نه از جنس دغدغه های شما، بلکه برخاسته از سنت و در نهایت، واپس گرایی ایدئولوژیکی است.
نگاه دوم : سالارزهی
نگاه دوم : سالارزهینگاه سوم : مصطفی
در پاسخ به بلوچ روشنگر عزیز، حرف های خوبی مطرح کردین اما به نظر شما میزان آمادگی جامعه بلوچ و به طور کلی استان ما برای آنچه که شما "مدرنیسم اجتماعی و بازسازماندهای جامعه در ساختارهای جدید و مدرن " خواندین، چقدر است؟!
به نظر من هنوز روشنفکران جامعه نتونستن این ظرفیت رو بالا ببرند. یه مقداری هم تقصیر رو متوجه عوامل خارج از سیستم استان میدونم. استان ما در حد نیازهای حیاتی عقب نگه داشته شده و تا وقتی نیازهای حیاتی برطرف نشه نمیشه به چیزای دیگه فکر کرد. روشنفکران و گروههای مرجع استان نقش مهم و بس خطیر دارند و برای هر حرف و هر سکوت خودشون باید پاسخگو باشند. و این پاسخگویی رو من و شما باید ازشون بخواهیم. افراد خوب و مقدسی هستند درست، اما این فرد خوب ، تنها یک فرد خوب است و نه یک مصلح اجتماعی خوب. خوبی و بدی شخصی افراد از خوبی و بدی اجتماعی اونها جداست. منکر این نیستم که خوبی شخصی گروه مرجع مقدمه خوبی اجتماعی اونهاست اما به نظرم شاید شرط لازم برای خوب ایفا کردن وظیفه اجتماعی باشه اما شرط کافی نیست. راستی این مرجع شامل یک پیش نماز ساده که 4 نفر بهش اعتماد دارند هم هست. پس من و شما هم سهم و وظیفه داریم!نمی دانم چرا وقتی جمله قبل را می نوشتم ، این تمنایم را فقط یک آرزوی بعید و دست نیافتنی دیدم. آیا می شود روزی رتبه های برتر کنکور از آن فرزندان ما باشد ؟ آیا می شود بچه های استان ما هم روزی بر مدالهای رنگا رنگ جهانی بوسه بزنند ؟ آیا می شود روزی همه ما در جلوی منزل یکی از قهرمانانمان جمع بشویم و برای موفقیت او اشک بریزیم؟ نمی دانم . یکی به من جواب بدهد آیا چنین روزی را من می توانم در حیاتم ببینم ؟.......
انتخاب مسير زندگي آينده
صارمی و همه همراهانش که از اعضای کنسولی ایران در مزار شریف بودند؛ کشته شدند. یادم می آید در آن سالها احساسات عمومی بر علیه گروه طالبان خیلی شدید شد و متعاقب این قضیه که در زمان ریاست جمهوری خاتمی بود ، ارتش ایران به حالت آماده باش در آمد و در مرزهای افغانستان ، مانورهای نظامی به اجرا درآمد و گزارشهایی از درگیریهایی نیزگزارش شد. در سالگرد این رویداد به پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی کشور و وزارت فرهنگ - مهاجرانی - روز 17 مرداد روز خبرنگار نامیده شد.
هر چند بنظرم ، که این نامگذاری ناقص است چرا که اصحاب رسانه مجموعه وسیع و متنوعی را در بر می گیرد ، از خبرنگار گرفته تا بخشهای مختلف تحریریه ، از عکاس خبری گرفته تا تصویر بردار و نامگذاری با عنوان " خبرنگار" همه اصحاب رسانه را در بر نمی گیرد. از طرف دیگر نمی توان از ارزش کار خبرنگاران کاست چرا که این خط شکن های عرصه اطلاع رسانی در گرما و سرما ، در میدانهای نبرد ، در زیر فشار حکومتهای مستبد واقعیت ها را آنگونه که هست و نه آنگونه که دیگران می خواهند به تصویر و گزارش میکشند و منبع اولیه ای را فراهم می کنند برای فرآوری و تبدیل آن به تفسیر و تحلیل خبر توسط روزنامه نگاران و مفسران . و اینگونه است که افکار عمومی با واقعیت های وقایع جاریه ، روشن و آگاه می شوند.
خبرنگاران در اینروزها در جای جای جهان در معرض آسیب های مختلف قرار دارند ، از کشته شدن در جنگها تا تهدید ، شکنجه و زندان توسط رژیمهای خودکامه . به همین منظور است که سازمان جهانی کار (ILO) این شغل را در زمره مشاغل سخت و زیان آور قرار داده و شرایط ویژه ای را برای آن در قوانین کار کشورها منظور کرده است. که یکی از این شرایط بازنشستگی زودتر از مشاغل دیگر (با 20 سال کار) است.
اینروز را به تمام همکارانم و بالخصوص همکاران سابقم در هفته نامه مرز پرگهر تبریک عرض می کنم و برای عزیز از دست رفته عرصه اطلاع رسانی در سالحاری استاد مهدی کیخایی ، آرامش روح را مسالت دارم . همچنین این روز را به تمام وبلاگ نویسان علی الخصوص محمد رضا دوستکام عزیز و محمد بلوچزهی که از طریق پیامک تبریک گفته بودند را شادباش و پیروز باش عرض می کنم .
دوستان و عزیزان همشهری توجه کنند که انتخاب رشته رو با دید امروز انجام ندهند مخصوصا که یک رویداد بزرگ در سال آینده در پیش داریم به نام انتخابات ریاست جمهوری. اهمیت این انتخابات در این است که رئیس جمهور فعلی دیگر رئیس جمهور نیست یعنی سیاست های دولت دچار تحول و دگرگونی می شود هر چند این تحول و دگرگونی در چارچوب و گستره خاصی انجام می گردد. رک بگم شاید امروز رشته ای خوب باشه و بازار کار داشته باشه اما شما عزیزران حداقل 3 یا 4 سال دیگر فارغ التحصیل می شوید و با فارغ التحصیلی شما مصادف است با سالس3وم دولت یازدهم. پس با دید چهار سال دیگر انتخاب رشته کنید. با توجه به تنوع رشته های موجود بعید است رشته های جدید ایجاد شود حداقل در سطح کارشناسی احتمال تغییرات کم است و اگر نیاز به ایجاد رشته ای باشد ، این رشته ها و گرایش ها در سطح تحصیلات تکمیلی و گرایش های کارشناسی ارشد و دکتری ایجاد خواهند شد.
پس همین رشته های موجود رو با دید آینده نگر 4 سال بعد انتخاب کنید. انتخاب رشته هم به روحیه، علاقه و نمره علمی فرد بستگی داره یعنی اگر ریسک گریز هستید و توانایی و یا علاقه به کار جمعی رو ندارید بهتره رشته هایی مثل تربیت معلم و دبیری رو انتخاب کنید تا با بحران مواجه نشوید و اگر متهور و چالش طلب هستید رشته های دیگر. اما من تاکید اصلی خودم رو به گروه مدیریت می دهم چرا که هم سازمان های دولتی و هم بخش خصوصی به این رشته ها نیاز دارند. مدیریت دولتی بیشتر برای بخش دولتی مطرح شده و مدیریت صنعتی و بازرگانی بیشتر برای تقویت بخش خصوصی متناسب است، هرچند که تمام سازمان ها و نهادها و ارگان فارغ از هدف و وظیفه سازمان، به رشته ای مثل مدیریت دولتی برای کار در کارگزینی و دبیرخانه نیاز دارند و یا به فردی مسلط به حسابداری برای واحد امور مالی نیازمند هستند. سازماها و شرکت های خصوصی هم به این رشته ها و تخصص ها نیازمند هستند.
تجربیاتی که در این 4 اندی سال در حوزه مرتبط با کارم را در قالب 10 نکته عرض می کنم که البته آکادمیک نیست بلکه از تجربیاتی هستند که از بازار کار کسب کردیم. که امیدوارم به درد کنکوریهای عزیز بخورد:
1- دانشگاه هدف نیست بلکه ابزاری است برای رسیدن به هدف. مفهوم این نکته این است که که به دانشگاه به عنوان هدف ننگریم بلکه از دانشگاه و تحصیل در آن به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای رسیدن به هدف بنگریم .که با ابزارهای دیگری مانند کسب مهارتهای فنی مرتبط یا غیر مرتبط با رشته تحصیلی و بسیاری از آیتم های دیگر ما را در راه رسیدن به اهدافمان یاری می دهد. اگر به عنوان هدف بنگرید ، ممکن است در دانشگاه قبول شوید ، اما بعد از 4 سال و اخذ مدرکی نصف و نیمه و ناقص تازه می افتید در آغاز راه!! به عنوان مثال : اگر می خواهید تاجر شوید ، تحصیل در رشته اقتصاد به شما برای رسیدن به این هدفتان به مقدار زیادی کمک می کند ، اما علاوه بر آن باید کلی مهارت جانبی و کمکی را هم صاحب شوید ، تا این هدفتان را با محقق کنید. بنابراین تحصیل در دانشگاه یکی از ابزارهای رسیدن به هدف است و نباید الزاما" رسیدن به دانشگاه و تحصیل در یک رشته تحصیلی هدف باشد .
2- اگر بازرکار را به دو بخش دولتی و خصوصی تقسیم بندی کنیم و حوزه سومی را بنام " خود اشتغالی و کارآفرینی "را هم به آن دو بیفزاییم ، طی سالهای اخیر تقریبا" بصورت جهانی ، دولتها روزبروز دارند کوچکتر می شوند . در کشور ما هم در قالب اصل 44 قانون اساسی و مواردابلاغی آن ، توجه بر بخش خصوصی به طور نیم بند مورد اهتمام مسولان کشور بوده است. یکی از مهمترین پیامدهای خصوصی سازی در کشور کاهش اشتغال در بخش دولتی است. در حال حاضر استخدام در کلان شهر ها ممنوع است و در استانهایی مثل استان ما که کمبود نیرو دارند ،هر سال از ظرفیت استخدامیها کاسته می شود.پس کنکوریهای عزیز به اینکه در آینده در اداره ای پشت میزنشین شوند ، زیاد دل نبندند. بخش خصوصی و اهتمام به افزایش سهم آن در اقتصاد کشور ، یکی از اولویت های دولت است. کنکوریها باید با توجه به علائقشان رشته ای را انتخاب کنند که متناسب با نیاز صنعت و بازار کار کشور و استان باشد. نه رشته ای که هیچ سنخیتی به بازار کار این استان و بخش خصوصی نداشته باشد.
3- هدف از تحصیل در دانشگاه این نیست که لیسانس بشوید!!! بلکه یکی از اهداف مهمیکه در سالهای اخیر دولت تعقیب کرده است ، تربیت کارآفرینانی است که با شناسایی فرصتهای بازار ، با پرورش ایده های نو و بکر و تبدیل آن به کسب وکار است. پس کنکوریهای عزیز ، توجه داشته باشندکه هدف این نیست که پس از 4 سال تحصیل ، سربار بازار کار باشید و هر روز در ادارات کار ، پی گیر کار باشید ، بلکه هدف این است که با تربیت جنبه های خلاقیت افزا و مهارتهای عمومی و تخصصی بتوانید خود تان ، کار آفرین باشید. مهم نیست ، که دارای چه مهارت و رشته ایی هستید مهم این است که بتوانید ، مهارتهای اکتشافی تان را در شناسایی بازار افزایش دهید تا از قبل آن بتوانید با مطالعه بازار ، کسب و کار خودتان را داشته باشید. پس انتخاب رشته را با نگاهی کارآفرینانه و نگاهی جدی به توان خود در ایجاد یک کسب و کار صورت دهید.....
ادامه فردا.....
نویسنده : عبدالوهاب شعلی بر
نوبرت الیاس، جامعه شناس مشهور آلمانی کتابی دارد با عنوان «تنهایی محتضران». الیاس در این اثرش که به واکاوی چگونگی کنار آمدن انسان از زمان باستان تا عصر مدرن با پدیده ی مرگ می پردازد، رویکرد بدیلی نسبت به مرگ و بخصوص برخوردی که اطرافیان نسبت به انسان در حال مرگ یا همان «محتضر» دارند، ارائه می کند. یکی از مهم ترین سوالاتی که او مطرح می کند این است که «چرا ما از کمک کردن و دلسوزی کردن نسبت به کسانی که به هنگام وداع به شدت نیازمند آن هستند، اجتناب می کنیم؟». الیاس در پاسخ به سوال اش می نویسد: « به این سبب که مرگِ کسی دیگر یادآور مرگ خود ماست و منظره ی فرد محتضر، خیالات دفاعی مردمی را می شکند که مستعدند تا آن خیالات را همچون دیواری در برابر اندیشه ی مرگ خودشان حائل کنند. عشق به خود زمزمه می کند که فرد جاودان است: تماس بسیار نزدیک با محتضران آرزو-رویا را تهدید می کند».نگاه از بیرون و ذهنیت مرکز
- رازگو بلوچ در پست اخیرش باز نگاهی داشت به دیدگاهی راهبردی در نقد از درون و دستیابی به چشم اندازی روشنتر ، با «نگاه از بیرون» !! نگاهی که مرکز نشینان و بسیاری از نخبگان فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی مرکز نسبت به اهل سنت کشور دارند. نگاهی که به تعبیر یکی از دوستان در پچ پچ های درگوشی بسیاری از سیاستگزاران و سیاست سازان کشور منجر به تدوین سیاستهایی می شود که در اینجا ما نسبت به آنها گلایه داریم. واقعیت امر این است که این نگاه را باید در چشم اندازی وسیعتر در استراتژی ها و سیاست های کلان که در مدیریت اقوام متجلی است جستجو کرد. در مدیریت کلان اداره کشور ، بر اساس اصول مدیریت تنوع و تفاوت : حفظ ، تداوم و ارتقای همبستگی و انسجام ملی مد نظر است. اما این نگاه راهبردی در عمل ، در چنبره کنشگران بیشماری قرار گرفته است که هرکدام بدون پیروی از رویکرد غالب ، ساز خودشان را می زنند.
نگاهی که رازگو در یاداشتش داشت ناظر بر همین امر است . امروز بلوچ و سنی در ذهن یک مرکز نشین که گاها" در مقام طرح ریزی استراتژیها و سیاستهاست چگونه است؟ این ذهن که در خلاء ساخته نمی شود. این ذهن در پیام و محتوای یک فیلم سینمایی و یک سریال ، در حرفهای مجری و مهمان های یک برنامه تلویزیونی ، در نطق یک سخنران ، در گزارش سفر نصف و نیمه یک کارشناس و.... ساخته می شود. همه ایران که نمی توانند قدم به قدم این استان را زیر پا بگذارند و خود به کشف واقعیت های استان ، زشت و زیبا نائل شوند!!! البته این حرف من دلیل این نیست که از ساختارها و سنت های غلط مردم این استان سخن نگویم و مطمئنا" بخش زیادی از نگاه بیرون برمبنای زمینه های داخلی است ، که در جای جایش به آن پرداخته ام و اصولا" «نقد از درون» به همین منظور است. اما معتقدم آنهایی که در مرکز دست اندرکار ساختن «نگاه مرکز نشینان » هستند؛ حداقل بر مبنای واقعیت ها عمل کنند. نکته پایانی این بند هم این نکته کلیدی است که ما باید با وسواس و دقت نگاهی که از ما در بیرون وجود دارد را شناسایی و با «نقد از درون » در رفع معایب احتمالی آن نگاه بکوشیم.
میراث فرهنگی بلوچ و ضرورتی بنام موزه
می گویند بلوچ میراث فرهنگی غنی ندارد. اگر ما میراث فرهنگی را به دو بخش ملموس ، قابل مشاهده و غیر ملموس تقسیم کنیم ، در بخش آثار ملموس ، میراث غنی ما که در تپه های باستانی مدفون است و کمترمورد کاوش باستانشناسان قرار گرفته است. و از اینجهت عملا" کمتر شناخته شده است. اما میراث ناملموس ما که شامل فولکلور ، ادبیات ، زبان و بسیاری از آداب و سنن ماست ؛ غنی است و بکر.
در یک بازه زمانی نزدیک ، هم محمد سعید اربابی - که بنظرم دارد کم کم استیل یک نماینده را به خود می گیرد- و هم نوهان در وبلاگش به مساله ای پر اهمیت پرداختند . و آن ضرورت حفظ آثار فرهنگی ملموس و غیر ملموس برای آیندگان است در قالب یک موزه. چندین سال قبل بود. شمشیری گرانقیمت و نفیس از یکی اجداد ، که نسل به نسل رسیده بود به نسل ما و در ارث یکی از اقوام قرار گرفته بود ؛ را دیدم که مانند یک تبر دارند از آن استفاده میکنند!!!! همان زمان به نظرم آمد که وجود یک « موزه » برای نگهداری درست و مطلوب از میراث گذشتگانمان ، یک ضرورت است. خوشبختانه با تمام کش و قوسهایی که ساخت موزه در زاهدان داشت و بارها مطبوعات خبر از نشت آب باران از سقفش را داشتند!! این موزه به بهره برداری رسیده است ، اما امشب که نظر بلوچ روشنگر را درباره موزه زاهدان دیدم ، به فکر فر رفتم . یعنی این موزه هم از نابرابریهای قومی تاثیر پذیرفته و شده ویترین نماش آثار فرهنگی یک قوم!! خدا کند نظر این دوست درست نباشد.
شعر در خدمت اجتماع و تعهدات اجتماعی
مرا پرتاب کن/ به دریای همیشگی مکران
/ تا به تو ثابت کنم/
این ماهی قرمز در تنگ بلوری
/
شیرترین شیر ماهی
/ دریای جنوب است !
این یکی از آخرین اشعار نسرین بهجتی بلوچ است. واقعیت این است که در فضای مجازی ما شاعران خوبی داریم که شعرشان نیز با استاندارهای شعر تا حد زیادی منطبق است. شاعرانی مانند اسلم رییسی در پرواز تا بیکران ، حسن اربابی در پلیوار ، نصیربرهانزهی در باران بلوچ. آن چیزی که در این بند مد نظرم هست اشاره به نکته ای است که راز ماندگاری و تاثیر گزاری شعر است. اگر ما هنر را برای هنر بخواهیم و یا علم را برای علم بخواهیم ، از مولفه ای مهم بنام جامعه غفلت کردیم. معتقدم که ما به اجتماع و مردمانی که در میان آنان زندگی می کنند ، تعهد داریم . از این نظر اگر شعر این دوستان در خدمت اهداف اجتماعی قرار گیرد و در راستای نهادینه کردن و تعمیق برخی از آموزه های مطلوب ، از شعر بهره بگیریم ، در ارتقاء دانش و بینش مردممان گامی مهم برداشتیم.
این خبر از این جهت خوشحال کننده است که ما در عرصه سینما و تلویزیون نتوانسته بودیم ، ورودی در خورتوجه و استعدادهایی در خور عرضه داشته باشیم. حتی فیلم «خاک و آتش » که در سال گذشته در مورد استان به روی پرده سینما رفت ، هیچکدام از عواملش از بازیگران بومی نبودند. از این جهت موفقیت این جوان چابهاری می تواند فتح البابی باشد ، برای دیگر بازیگران هم استانی مان.
برای انور عزیز آرزوی سربلندی در نقش آفرینی در نقشهای مختلف زندگی و حرفه ای را دارم.
در ستون نظرات یکی از پست های سایت توسعه مکران ، دو تن از مخاطبان از مساله ای عجیب صحبت کرده اند. انگار «هوتک های » دشتیاری که چاله هایی پر از آب باران هستند و همه جانداران ، بهداشتی و غیر بهداشتی از آن استفاده می کنند هم خشکیده اند که فغان این مخاطبان برای افزایش اندک جیره آب به آسمان رفته است!!!جالب تر از همه جوابهای دلداری دهنده ای و جالبی است که صلاح عزیز به این مخاطبان می دهد:
مخاطبی بنام بی طرف می نویسد:
نمیخواهم از كسی طرفداری كنم .من اهل دشتیاری هستم ولی در زمان آقای ایرانژاد با پیگیریهای ایشان به هر نفر 20 لیتر آب میداند اكنون به هر نفر 8 لتیر میدهند و بارها به جدگال گفته ایم در جوابمان میگوید بروید به بخشدار بگویید . این بخشدار خدا زده را ما هروز می بینیم و به گفتن تو نیاز نیست .
صلاح الدین درخشان پاسخ می دهد:
دوست عزیز!
حرفهای شما رو کاملا قبول دارم . متاسفانه چه می شود کرد . زیانهای غیر قابل جبرانی در سطح کلان تر دارد اتفاق می افتد اما چه می شود کرد . خود کرده را درمانی نیست
یکی از اهالی دشتیاری می نویسد:
مسولین محترم مادربخش دشتیاری از تشتگی مردیم کیست که به فریاد مارسیدگی کنه ابرسانی سیار نگور.... اصلا جواب تلفن را نمیده .بخشدار هم میگه حرفم را کسی گوش نمیکنه ازخدا بترسید مردم محرومی که بایک تانکر اب قانع هستند، تا این اندازه هم قادر به حل مشکلاتشان نیستید نماینده خوشفکر ما کی برای ما کاری میکنی؟
صلاح الدین درخشان پاسخ می دهد: نماینده محترم انشالله پیگیری می کند.
فاحشه دعایم کن.......!!
الهام خانم ( الهام بی پر ) ریشه این استانی دارد و اهل جیرفت و ساکن کرمان است . الهام که در عرصه مطبوعات فعال است اینروزها در وبلاگش - عصر جیرفت - کولاک کرده است . نوشته ها و مطالبش آدمی را کمی فراتر از تصور در فکر فرو می برد!! الهام در یکی از پست های اخیرش از روسپیان یکی از سیاه ترین قربانیان این جامعه یاد کرده است . یاد ستاره ( با فتح س و تشدید ت ) فرمانفرئیان که در خرداد ماه امسال درگذشت بخیر . ایشان از پایه گزاران مددکاری اجتماعی در ایران بودند که مطالعات و کارهای ارزنده ای در مورد روسپیان انجام دادند که شرح آن در کتاب : « دختری از ایران» آمده است.
برای این بخش کامنت مهرشاد و جواب الهام را انتخاب کردیم:
مهرشاد می نویسد:
میگن حضرت علی(ع) تو زمان خلافتش با خبر شد که تو یه جایی از سرزمین تحت تسلطش زنی تن فروشی کرده - میدونی از خدا چی خواست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ارزوی مرگ - از خدا مرگ خودش رو خواست.......
ایا مسئولان ما حاضرند و راضی میشن از خدا مرگ خودشون رو بخوان؟؟؟؟؟؟
الهام جواب می دهد:
آره واقعا
علی واقعا آدم بی نظیری بوده و...
کاش واقعا اسلام ناب ...
حرف آخرم رو قورت بدم بهتره...
وبلاگ خودم .....!!
پارتی بازی کردم و کامنت انتخابی آخر این نوشته را از وبلاگ خودم انتخاب کردم. چند روز اخیر این وبلاگ مهمانی فهیم داشته است بنام : عبدالوهاب شهلی بر. عبدالوهاب در سالهای آغازین سده اخیر میلادی در دانشگاه سیستان و بلوچستان روانشناسی می خواند. این تاریخ را از این جهت عرض کردم که در سال 2000 ، عبدالوهاب در مراسم ختم قران نماز تراویح دانشگاه سیستان و بلوچستان ، مقاله ای در مورد آغاز هزاره سوم و رسالتهای مسلمانان که در آن سالها مد بود راقرائت کرد. عبدالوهاب ، با رشته روانشناسی حال نکرد و در ادامه رشته جامعه شناسی را انتخاب کرد و در دانشگاه تهران فوق لیسانسش را گرفت. تز فوق لیسانش جالب بود در مورد فیلمهای هندی و تاثیری که این فیلمهای هندی در نگرش جوانان بلوچ داشته اند؛ از تزش دفاع کرد و از همه جالبتر که تزش منتخب کشوری شد. حدس می زنم که در آموزش و پرورش استخدام شده باشد. عبدالوهاب را بیش از 12 سال است که ندیدم هر چند عشق به جامعه شناسی در هر دویمان مشترک است و من هم از اقتصاد به جامعه شناسی آمدم اما سبک و سیاق او بیشتر دانشگاهی است و از من رسانه ای. در هر حال امیدوارم این دوست فهیم و گرانقدرم که به تعبیر یکی از دوستان انگار میشل فوکو را قورت داده است !!! شرح حالی از خودش را برای این وبلاگ ارسال کند. این اطلاعات از روزنامه زاهدان که ایشان چند بار با آن مصاحبه کرده است در ذهنم مانده است.
کامنت انتخابی در این بخش ، کامنت حیدر شعلی بر است. که نه از نوشته های پر مغز عبدالوهاب بلکه از نام فامیلی وی که هم فامیل با اوست، به وجد آمده است. جالب اینکه در نوشته عبدالوهاب ، به نوعی نفی طایفه گرایی به چشم می خورد اما حیدر عزیز آنها را ندیده است و می نویسد:
خوب بود.
و این خوب بودن را ما به گونه ای دیگر تفسیر کردیم!!
2- بتدریج با توسعه شهرنشینی ، گسترش رسانه های فراگیر ، ارتقاء سطح تحصیلات و مدیریت قومی که دولتها اعمال میکنند : بلوچ در می یابد که در معرض استحاله و یکسان سازی فرهنگی قرار گرفته است . اینجاست که این باور شکل می گیرد که باید در یک خودآگاهی قومی ، نشانه های هویتی اش را عمق بیشتری ببخشد و با سرسختی بیشتری از داشته هایی که دیگران می خواهند از او بربایند ، محافظت کند. او در مواجهه با دیگران متمایز که در کشور بیشتر بر مبنای پان فارسیسم شکل گرفته ، تاکید بیشتری بر داشته هایش می کند. توجه رژیم پهلوی بر عناصر باستانی هویت ملی ایرانی از یکطرف ، بلوج را به عنوان یکی از اقوام ریشه دار ایرانی مورد توجه قرار می دهد و از طرف دیگر با توجه به ایجاد هویت ملی یکسان و فراگیر و به تعبیر عبدالوهاب : در یک « کوره مذاب فرهنگی » قصد استحاله عناصر هویتی بلوچ را می کند.این پارادوکس تا سقوط این رزیم ادامه می یابد. بطوریکه حتی در مناطق مرزی میرجاوه بجای فامیلهای بومی بلوچی ، فامیلهای نظیر: بهمنی ، بهمنیار و... در دستور کار قرار می دهد و پوشیدن لباس بلوچی را در مدارس و ادارات قدغن می کند و...
3- در رژیم پهلوی ، تاکید بر جنبه مذهبی هویت جایگاهی ندارد و تاکیدی هم بر تاریخ اسلام و تاثیر آن بر هویت ایرانی نمی شود در عوض چنانکه پیش از این عرض شد ، بر اساس مدل حکومت تاکید بر فرهنگ و آن هم از نوع باستانی آن می شود. در این دوره ، خوانین و سرداران که در واقع ، مظهر عینی ریشه های باستانی هستند مورد توجه قرار می گیرند . انقلاب اسلامی در ایران پیروز می شود ، اسلام و تاکید بر اسلام سیاسی و نفی باستان گرایی رژیم سابق شروع می شود .نشانه های فرهنگی که شرع آنها را بر نمی تابد ، در چهارچوب این مدل سیاسی جایگاهی ندارند و همه تاکید بر هویت مذهبی است. در این مدل سیاسی ، با تاکیدی که بر مذهب می شود و سرداران و خوانین نمادهای رژیم سابق بتدریج حذف می شوند ( هر چند در سالهای اخیر مجددا" رجعتی به آنها صورت گرفته است ) و در عوض در یک پروسه «توجه و عدم توجه » روحانیون سنی بالا می آیند . منظور از این بند ، توضیح این منظور است که مدل سیاسی و سیاستهای حکومتی همه بر شکل گیری ایجابی و سلبی عناصر هویتی بلوچ تاثیر می گذارند. در دوره پس از انقلاب ، با توجه به حاکمیت اسلام فقهی - شیعی هم بر استیلا و هژمونیک کردن این عناصر تاکید می شود و هم بر نوعی جدید از پان فارسیسم. که این رویکرد چنانکه تحقیقات دکتر حسین بر و گودرزی که عبدالوهاب به آن اشاره داشت ، در فضایی « واکنش و عکس العمل» به هویتی متفاوت از آنچه حاکمیت می اندیشید؛ انجامید.
4- هویت جمعی از عناصر گوناگونی تاثیر می پذیرد ، پیش از این عرض کردم که قومیت ، مذهب ، عناصر و نشانه های فرهنگی (مانند : آداب و رسوم ، فولکلور، موسیقی ، ....) ، نژاد ، اقلیم و جغرافیا همگی بر شکل گیری هویت جمعی تاثیر گزارند . اما بظور کلی سه عامل : مذهب ، عرف و سنتهای فرهنگی و غرب از مهمترین عناصر تشکیل دهنده هویت در دنبای معاصر هستند. در واقع در فرایند جهانی شدن و ورود ارزشهای مدرنیته ،ارزشهای جهانشمول غرب مانند : دموکراسی ، حقوق بشر ، آزادی ، سازمانهای فراگیر جهانی ، سکیولاریزم ، عقلانیت و... این ارزشها در ترکیب با دو عامل دیگر اشکال جدیدی از هویت را می سازند که با اشکال پیشین هویت و هویت مورد تاکید و دستوری کنشگران پیشین متفاوت است. این شکل جدید از هویت جمعی ، جهان پیرامون و ارزشهای جهانشمول را در نظر دارد ، زیست مشترک با سایر اقوام و هویت ملی را در نظر دارد ؛ به قرائتی جدید از دین که با ارزشهای جهانشمول و توسعه تضادی نداشته باشد باور دارد و سعی دارد با ترکیبی بهینه از این عناصر هزمونی بنیاد گرایان مذهبی را به چالش بکشد. چنانکه عدالوهاب اشاره داشته است ، عناصر هویت ، ثابت و ازلی نیستند و کنشگران جدید بلوچ می توانند با پشتکار و ایجاد گفتمان لازم به هویت جمعی جدیدی که زمینه های توسعه از درون آن می خیزد ، دست یابند.
نویسنده : عبدالوهاب شعلی بر
بنابراین، محور قرار گرفتن تلقی ای انقباضی و محدود از هویت ملی و عدم ورود مولفه های هویتی قوم بلوچ- همچون برخی دیگر از اقوام ایران- در آن و نیز سوق دادن اجباری جامعه به دورن نظم سیاسی و اداری تحمیلی، در دوره ی پهلوی منجر به ظهور هویت مدرن بلوچی می شود. در واقع، وقتی بلوچ ها در مقابل «دیگری» قرار می گیرند، در دسترس ترین مولفه های فرهنگی و شیوه ی زیست شان را تبدیل به عناصر هویت جمعی شان می کنند و بدینوسیله از مضمحل شدن درون قدرتی که آنها را مواجه با انواع و اقسام، محدودیت ها نموده است و نیز، فرهنگی که بر اساس آن بنا شده است، اجتناب می کنند.با سلام و احترام خدمت شما و دوستانی که وارد یکی از جدی ترین مباحث جامعه ی امروز و نیز فردای بلوچستان شده اید؛
بیان کلی تر و نیز تئوریک مسئله ای که در بخش اول این پست مطرح نموده اید، این است که «عناصر بنیادی هویت بلوچی چه مواردی هستند؟» و یا به بیانی دیگر، «چرا در جامعه ی امروز بلوچستان، برخی از مولفه های هویتی مثل لباس بلوچی، فوق العاده مهم هستند و برخی دیگر از آنها، حداقل در نظر برخی از گروهها، چندان اهمیتی ندارند؟». قبل از اینکه نظر تحلیلی خودم را در این خصوص با دوستان درمیان بگذارم، تا در معرض بحث و نقادی قرار گیرد، اگر امکان دارد، مقاله ای که مدتی قبل با عنوان «مدرنیته و نشانه شناختی شدن فرهنگ زیسته ی بلوچی» در سایت «انسان شناسی و فرهنگ» منتشر شد، و مبانی این بحث در آن مطرح شده است، باز نشر شود، تا در ادامه به جزئیات بحث و تشریح بیشتر آن، بپردازیم.
مدرنیته و نشانه شناختی شدن فرهنگ زیسته ی بلوچی
عبدالوهاب شُهلی بُرشرح ماجرا به اين صورت بوده است كه آقاي فرماندار در جلسه اي اداري خطاب به يكي از مديران بومي در حضور جمعي از مديران شهرستان در محل فرمانداري لباس بلوچي را به سخره مي گيرد ودر اظهاراتي عجيب ميگويد مديران شهرستان بايد با لباس رسمي در جلسات فرمانداري شركت كنند(نقل از وبلاگ گلزمین) .
این ماجرای پوشیدن یا نپوشیدن لباس بلوچی ، از آن دست موضوعاتی است که برای بلوچها بسیار اهمیت دارد. حتی نمایندگان ادوار مختلف مجلس همیشه در مجلس با لباس محلی حضور دارند و بشدت هم بر پایبندی بر این سنت تاکید دارند. اما به شخصه اعتقاد دارم که این حساسیت ، ریشه در جایی دیگر دارد و به میراث دوستی و حفظ سنتهایمان ارتباط ندارد!!! چرا که اگر ما دغدغه حفظ عناصر فرهنگی مختلف بلوچ را می داشتیم باید در حفظ دیگر عناصر فرهنگ بلوچی باید هم این وسواس را که برای لباس بلوچی داشتیم ؛ را می داشتیم. اما چرا فقط این این سنت برای ما اینقدر اهمیت دارد؟ تمام نامهای اصیل بلوچی را از بین بردیم و هیچ نگرانی از این بابت نداریم. رقص بلوچی را آنقدر در منگنه قرار دادیم ، که اگر نبود همت محمد بلوچزهی گمان می کردیم که اصلا" رقص در فرهنگ بلوچ وجود نداشته است!! سازها راشکستیم و گفتیم که نباید بنوازند که ایمان مردم را تباه می کنند!! فکر کنم الان با من هم عقیده شدید که اینهمه حساسیت به لباس بلوچی در جای دیگر نهفته است!!!
نیتم از بحث لباس بلوچی و اشاره به یک دست کت و شلوار و دیگر هیچ منظوری دیگر داشت و نه بحث بالا. خیلی از آقایانی که به هر صورت وارد سیستم اداری می شوند ، معلمانی قدیمی و خوب دارند که سالها ردای آقایی و ریاست را بر تن داشته اند و به حکم وظیفه ، شاگردانشان را نیز آموزشهای لازم را می دهند. ..... ببین پسر! عقل همه به چشمشان است ، اولین کاری که باید انجام بدهی خرید یک دست کت شلوار شیک و مارک دار و ترجیحا" سرمه ای رنگ است.....!! پوشسدن کت و شلوار محسناتی دارد آول: نداشته هایت زیاد خود را نشان نمی دهد دوما" : نشان می دهد که برای ارتقاء خیز برداشته ای . و اینچنین است که کت شلوارشان چه در گرما و چه در سرما همراهشان است و چه توصیه حکیمانه ای!! بعد از مدتی هم کم کمک پا می گذارند جای گذشتگانشان. بیچاره آنهایی که عمری را صرف دانش اندوزی می کنند و یا آنهایی که با تعصب لباس محلی شان را با چنگ و دندان حفظ کرده اند عملا" به چشم نمی آیند... حتی آنهایی که کت سرمه ایی را بر روی لباس بلوچی می پوشند اقبالشان نیز آنقدر بلند نیست...