آيا پايان عصر «ابر پدر»هاي ديكتاتور فرارسيده است؟
اينروزها بهار عربي پاييز عمر ديكتاتوران را رقم مي زند . ديكتاتوراني كه سالياني دراز زالو وار منابع اقتصادي كشورهايشان را مكيده و نيز همانند گرگ ملت بي پناه را با انواع و اقسام شكنجه مي دريدند. اينك خودشان بدست مردمي افتادند كه با همان روشها كه از ديكتاتوران آموخته اند دارند با آنها رفتار مي كنند.
بن علي فرار كرد ودر غربت و سكوت باقي عمرش را مي گذراند ، مبارك از سرير قدرت به زير آمد و در قفس آهني دادگاه محاكمه شد و حالا هم اخبار ضدو نقيضي در مورد مرگ وي مخابره مي شود. سرهنگ قذافي بيرحمانه بدست مردماني كه 42 سال زير يوغ ديكتاتوري وي بودند كشته ودر بيابانهاي بي نام و نشان ليبي دفن شد و به قول مادر بزرگم قبري هم به اسمش نشد. حال سوال اين است كه آيا با مرگ ديكتاتوران ، ديكتاتوري هم از بين مي رود ؟
آيا تضميني وجود دارد كه ويروس كهنه ديكتاتوري و استبداد دوباره بروز نكرده و سبب بيماري و غده هاي بدخيم و چركيني مانند صدام و قذافي نشود؟
در بين تحليلهاي مختلفي كه در مورد ديكتاتوري و مرگ قذافي طي اين چند روز اخير ديدم كمتر موردي اشاره به بسترهاي ظهور و بروز ديكتاتوري داشت. براي اينكه قضيه اندكي بازتر شود اجازه بدهيد كه ابتدا به يك نظريه مشهور و جالب در رابطه با تربيت خانواده و ديكتاتوري اشاره داشته و سپس نتيجه لازم از بحث را پي بگيريم.
گرايش جوانان آلماني در بين جنگ جهاني اول و دوم به نازيسم مساله اي بود كه بسيار مورد توجه محققين قرار گرفت. پيشوا پرستي و مساله «كيش شخصيت» كه بسياري ار جوانان آلماني ذوب در اقتدار هيتلر بودند به عنوان يك مساله مهم مورد توجه گروهي از محققين قرار گرفت كه به نظريه پردازان انتقادي يا نظريه پردازان مكتب فرانكفورت مشهور بودند .« ماكس هوركهايمر» در مقاله اي با نام« خانواده و اقتدار در دوران معاصر » به يكي از گژ كاركردهاي مهم خانواده در دوران معاصر و بخصوص در جامعه آلماني در فاصله پيش از جنگ جهاني دوم اشاره داشته است. وي در مقاله خود مي نويسد :« از ميان تمام نهادهاي اجتماعي كه فرد را براي قبول اقتدار (يا ديكتاتوري در سطح جامعه) آماده مي كند ، خانواده در مقام اول قرار دارد». وي باا شاره به اينكه خانواده در دوران معاصر اكثر كاركردهايش را از دست داده است اما هنوز به خانواده به عنوان نهادي سنتي تاكيد مي شود. در نتيجه اقتدار سنتي پدر يكي از مفاهيم مورد تاكيد و تبليغ است و از آنجايي كه پدران امروزي داراي اقتدار واقعي نيستند ، زيرا خود در جامعه و در روابط كاري كه دارند تحت فرمان و اقتدار ديگران قرار دارند . نوجوانان در سنين نوجواني په عدم اقتدار واقعي پدر خود پي مي برند ، در اين هنگام نوجوان از لحاظ شخصيتي داري تصويري از قدرت خودكامه مي شود از آنجا كه پدر نمايشگر اين تصوير نيست ، جوان كه در انتظار يك پدر قوي و قدرتمند - يك« ابر پدر»- است براحتي پذيراي اقتدار ديكتاتوراني مانند هيتلر مي شود. به عقيده هوركهايمر وجود اقتدار در خانواده تنها باعث مي شود كه كودك اطاعت و سر فرو آوردن در برابر فرد قدرتند و خصومت نسبت به ضعفا ، افراد تحت ستم و گروههاي خاصي را فرا مي گيرد.
هر چند در مورد اين نظريه بحث ها و انتقادهاي زيادي مطرح است اما مطلبي كه بدرستي هوركهايمر اشاره داشته بحث زايش و تداوم ديكتاتوري از كوچكترين واحد جامعه بنام «خانواده »است . واقعيت اين است كه استبداد شرقي ريشه در سلسله مراتب جامعه دارد . انديشه ديكتاتوري در اين گونه جوامع از خانواده شروع شده و واحدهاي اجتماعي، نهاد ها و سازمانهاي بزرگتر را نيز در بر مي گيرد. ضمن اينكه ساختار اجتماعي مبتني بر سلسله مراتب قوميتي و قبيله اي مستعد رشد ويروس ديكتاتوري است. ارزشهاي مانند« اعمال اقتدار سنتي ، موروثي و كاريزماتيك» در اينگونه ساختارها سبب پيدايش ديكتاتوران و خون آشاماني مانند قذافي و صدام شده و متاسفانه تا تبديل نشدن اين نوع اقتدار به يك اقتدار « عقلاني ، قانوني و دموكراتيك » باز شاهد ظهور ديكتاتوراني از اين دست خواهيم بود.
برگرديم به پاسخ سوال ابتدايي بحث و اين نتيجه مهم را از بحث بگيريم :
تا ماداميكه ذائقه ملتهاي در بند با ارزشهاي دموكراتيك خو نگيرد ؛ تا زمانيكه مردمان اين كشور ها در انديشه هاي قوم مداري خويش غرق باشند و تفاوتها را درك نكنند؛ ياد نگيرند كه به اعتقادات ، ديدگاهها، حقوق ديگران احترام بگذارند ، ياد نگيرند كه در يك «منطقه زيست مشترك » همه حق حيات دارندو همه حق دارند رشد كنند ، همه حق دارند دريك حيات سياسي مشاركت داشته باشند ، انتخاب كنند ، انتخاب شوند و تا بالاترين رده هاي مديريت يك جامعه پيش روند ؛ ياد نگيرند كه ناجي و قهرماني وجود ندارد و عامل تغييرات خودشان هستند ؛ نمي توان انتظار ريشه كني ديكتاوري را داشت.
ملتهاي منطقه به هوش باشند كه ساختارهاي سياسي ديكتاتوري اين كشورها از آسمان كه نيامده است از دل فرهنگ و ساختار اجتماعي اين كشورها درآمده بنابراين اگر مي خواهند دوباره اسير توهمات يك « ابر پدر » ديكتاتور از جنس قذافي نشوند بايد همين امروز« اصلاحات» را هم در درون خودشان و هم در ساختار اجتماعي و فرهنگي شان آغاز كنند.